هوا ترست به رنگ هوای چشمانت
دوباره فال گرفتم برای چشمانت
اگر چه کوچک و تنگ است حجم این دنیا
قبول کن که بریزم به پای چشمانت
بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی برد
اگر چه خوانده ام از جای جای چشمانت
دلم مسافر تنهای شهر شب بو هاست
که مانده در عطش کوچه های چشمانت
تمام آینه ها نذر یاس لبخندت
جنون آبی در یا فدای چشمانت
چه می شود تو صدایم کنی به لهجه موج
به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت
تو هیچ وقت پس از صبر من نمی آیی
در انتظار چه خالیست جای چشمانت
به انتهای جنونم رسیده ام اکنون
به انتهای خود و ابتدای چشمانت
من و غروب و سکوت و شکستن و پاییز
تو و نیامدن و عشوه های چشمانت
خدا کند که بدانی چه قدر محتاج ست
نگاه خسته من به دعای چشمانت
امشب یه شب ایرانیه، شب یلدا، امیدوارم همه ایرانیان این روز رو به شادی باشن و در شب زایش مهر و خورشید خوش و خرم باشن.
آخرین دیدار است!
من نگاهم پر اشک
و زبانم بسته
بسته از شکوه تکراری عشق
او باز هم میخندد
خندهاش شیرین است
با تلنگر، به بیان پیشین
باز هم میپرسد!
گوئیا باورش نیست که من
منٍ افسرده و تنها دیگر
دیگر از کوچه تنهایی او
به ملاقات دلش باز نخواهم آمد
بازهم میپرسد:
من، تو را فردا»
به چه ساعت
و کجا
«بازهم خواهم دید؟
بازهم میپرسد!
و جوابش تنها دیده گریان من است
ته آن کوچه پیر»
زیر گیسوی بلند آن بید
«باز هم میآیی؟
دستم از گرمی دستش تبدار
میفشارد محکم
با بیان قاطع
ولی اینبار به لحنی دیگر
من تو را خواهم دید»
دل قوی دار
قوی
«قوی چون یک مرد