برای تو می نویسم...

 

برای تو می نویسم
 
برای تو که معنای باران را ازناودانها نمی پرسی و هیچگاه با کوهها قهر نمی کنی.
 
برای تو که پنجره را به خاطر دیدن خورشید دوست داری و به یاسها به خاطراینکه
 
بوی یاررا دارند احترام می گذاری .
 
من دررسیدن به تو ازپروانه ها بی پرواترم،پس چرا ازمن می گریزی؟؟؟
 
چرا برای چشمانم نامه نمی نویسی؟؟؟
 
چرا دلم را به خانه ات دعوت نمی کنی؟؟؟
 
می دانم که رودهای ملتهب جهان در پیراهن تو گم می شوند
 
و رؤیاهای من هرچقدر بروند به تو نخواهند رسید.
 
من صبح ها قبل ازاینکه آفتاب به کوچه ی ما بیاید،
 
 آن را به پای گنجشکی مهربان می بندم تا به تو برساند.
 
آیا نامه هایم را می خوانی؟؟؟آیا باورت می شود که من روزی
 
روی موج های اقیانوسی ناآرام خانه داشتم؟؟؟

روز مبادا

وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را
با بغض می خورم
.
.
عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره می کنم
باشد برای روز مبادا
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
.
.
آن روز هرچه باشد روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
.
.
اما کسی چه می داند
شاید امروز نیز روز مبادا باشد
.
.
وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
.
.
هر روز ِ بی تو روز مباداست
آینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارند
آینه ها که دعوت دیدارند
دیدارهای کوتاه از پشت هفت دیوار
دیوارهای صاف
دیوارهای شیشه ای شفاف
دیوارهای تو
دیوارهای من
دیوارهای فاصله بسیارند
آه! دیوارهای تو همه آینه اند
آینه های من همه دیوارند
 
(قیصر امین پور)