نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد.


نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم،


 
چه خواهد ساخت.


ولی بسیار مشتاقم،


که از خاک گلویم سوتکی سازد.


گلویم سوتکی باشد.


بدست کودکی گستاخ و بازیگوش


و او


یکریز و پی در پی،


دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد


و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد


بدین سان بشکند در من،

سکوت مرگ بارم را...

دکتر علی شریعتی

تو به من خندیدی

و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالها هست که در گوش من آرام،

آرام

خش خش گام تو تکرار کنان،

میدهد آزارم

و من اندیشه کنان

غرق این پندارم

که چرا،

- خانه کوچک ما

سیب نداشت

 (( حمید مصدق ))