هست

من شعرهای فریدون رو خیلی دوست دارم  ...

یک شب از دست کسی
باده ای خواهم خورد
که مرا با خود، تا آن سوی اسرار جهان خواهد برد!
با من از «هست» به «بود»
با من از نور به تاریکی،
از شعله به دود
با من از آوا تا خاموشی،
دورتر، شاید تا عمق فراموشی
راه خواهد پیمود.
کی از آن سرمستی خواهم رست؟
کی به همراهان خواهم پیوست؟
من، امیدی را در خود
بارور ساخته ام
تاروپودش را، با عشق تو پرداخته ام.
مثل تابیدن مهری در دل
مثل جوشیدن شعری از جان
مثل بالیدن عطری در گل
جریان خواهم یافت.
مست از شوق تو
از عمق فراموشی،
راه خواهم افتاد
باز از ریشه به برگ
باز از «بود» به «هست»
باز از خاموشی تا فریاد!
سفر تن را تا خاک تماشا کردی
سفر جان را از خاک به افلاک ببین!
گر مرا می جویی
سبزه ها را دریاب!
با درختان بنشین!
کی؟کجا؟آه، نمی دانم
ای کدامین ساقی!
ای کدامین شب!
منتظر می مانم.

فریدون مشیری

                  

نظرات 53 + ارسال نظر
سجاد چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:56 ب.ظ http://www.parsiran.tk

سلام. مرسی که به من سر زدی. منم آپم. لوگوی تو رو هم گذاشتم.

آرش یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 07:15 ب.ظ http://Gun.Blogsky.Com

برگ از درخت خسته میشه،پاییز بهونست!!!
چطور بود؟

ارشک دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:12 ب.ظ http://www.ezad.blogfa.com

سلام عزیز
زیبا نوشتی درود بر قلم توانایت

عزیز منم بعد مدتا اپ کردم

فعلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد