هوا ترست به رنگ هوای چشمانت
دوباره فال گرفتم برای چشمانت
اگر چه کوچک و تنگ است حجم این دنیا
قبول کن که بریزم به پای چشمانت
بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی برد
اگر چه خوانده ام از جای جای چشمانت
دلم مسافر تنهای شهر شب بو هاست
که مانده در عطش کوچه های چشمانت
تمام آینه ها نذر یاس لبخندت
جنون آبی در یا فدای چشمانت
چه می شود تو صدایم کنی به لهجه موج
به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت
تو هیچ وقت پس از صبر من نمی آیی
در انتظار چه خالیست جای چشمانت
به انتهای جنونم رسیده ام اکنون
به انتهای خود و ابتدای چشمانت
من و غروب و سکوت و شکستن و پاییز
تو و نیامدن و عشوه های چشمانت
خدا کند که بدانی چه قدر محتاج ست
نگاه خسته من به دعای چشمانت
من لینک شما رو تو وبلاگم گزاشتم شما هم لطف کنید و ...
ممنون.
به انتهای جنونم رسیده ام اکنون
به انتهای خود و ابتدای چشمانت
این زیباترین جمله بود
موفق باشی
ممنونم که سرزدی
عاشق بمان
سلام.
ممنون از حضورت
وبلاگ زیبایی دارید.
اپم و منتظر
نسیم هم دگر مشام مرا نوازش نمی کند، مهتاب دگر به من نمی نگرد و از نگاه من گریزان است و با دیدن من پشت ابرهای تیره پنهان می شود. جرم من چیست که لایق این برخوردها هستم.
سلام دوست خوبم آپم سر می زنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ممنون عزیزم
سلام
بکوش تا زیبایی در نگاه تو باشد نه در آنچه که مینگری
آینده متعلق به کسانی است که زیبایی رویاهای خویش را باور دارند
من به خورشید اعتقاد دارم, حتی اگر ندرخشد
من به عشق اعتقاد دارم, حتی اگر تنها باشم
من به خدا معتقدم, حتی اگر ساکت باشد
موفق باشین