بیا! قدمت بر چشم.
بمان! جایت در دل.
نرو! تا مرهمی باشی برای زخمهای کهنه.
وقتی که بود نمی دیدم ... ! وقتی که می خواند نمی شنیدم... ! وقتی دیدم که نبود... ! وقتی شنیدم که نخواند ... !
چه غم انگیز است! چشمه ای سرد و زلال در برابرت در جوش و خروش باشد و تو تشنه ی آتش باشی و نه آب... !
و آن هنگام که چشمه خشکید ! از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی خشک شد و به هوا رفت ، تو تشنه ی آب گردی و نه آتش ... !
و عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود از غم نبودن تو می گداخت....... ! »
(دکتر شریعتی)
|