حیاط

بیرون حیاط مثل هر روز , خیس بود از معاشقه شبانه اش با باران من فکر می کنم زندگی ترکیبی از عشق بازی هاست. هر کجا که عشق بازی نباشه , حتما زندگی هم نیست ...

 باغچه کم کم دارد پر می شود از نقطه های سبز .......دلم همیشه می تپد برای اینکه احساس جوانه را وقتی سر بلند می کند از زیر خاک بدانم .چه حس خوبی است جوانه زدن از زیر خاک , یا از زیر هر چیزی . کاش می شد جوانه بزنم از زیر تمام تنهایی هایم ............. تمام امروز  به این فکر می کردم که اگر خدا بیاید مهمان من بشود چه دارم جلویش بگذارم؟!

نمی دانم خدا سیب بیشتر دوست دارد یا انار. سیب عطر دارد , انار دل

 به این فکر کردم چطور است دل انار را در بیاورم بمالم به عطر سیب!

 گاهی آدم از افکار خودش میخندد .خدا کند خدا هم به فکر من بخندد.خدا بخندد خیلی خوب است ،همان لحظه می شه یواشکی چیزهای خوب و آرزوهایت را بخواهی.............

 خدا اگر بیاید مهمانی به خانه من می دانم دلم جوانه می زند از زیر تنهایی ام

 خدا اگر بیاید ... خودم کفش های قشنگش را جفت می کنم پشت در ،اگر بیاید ... دستم را می گذارم زیر چانه , زل می زنم به نگاهش....

 راستی یادم بماند بپرسم " تو " کجاست ....همان  " تو " یی که همه دوستش دارند.

 خدا حتما می داند  کاش خدا آنقدر بماند که دلم بعد از جوانه اش میوه هم بدهد