یادگار او

پیمان شکست یار و به عهدش وفا نکرد
من انتظار عاطفه از گل نداشتم
آواره سر به کوچه و صحرا گذاشتم
غم ، با روان من چه بگویم چه ها نکرد !

افسوس بر جوانی و بر زندگانی ام
اندوه زندگانی ام از یاد رفته بود
اندوه من ، جوانی بر باد رفته بود
دیگر چه سود زندگی بی جوانی ام؟
***

از کتاب «تشنه توفان»-« فریدون مشیری »

کاش می شد قلب ها آباد بود !
کینه و غمها به دست باد بود !

کاش می شد دل فراموشی نداشت !
نم نم باران هم آغوشی نداشت !

کاش می شد کاش های زندگی !
گم شوند پشت نقاب بندگی !

کاش می شد کاش ها مهمان شوند !
در میان غصه ها پنهان شوند !

کاش می شد آسمان غم گین نبود !
رد پای قهر و کین رنگین نبود !

کاش می شد روی خط زندگی !
با تو باشم تا نهایت سادگی